کد مطلب:301433 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

حورالعین از بهشت برای حضرت زهرا تحفه و هدیه می آورند


39- عبدالله بن سلمان فارسی از پدرش نقل می كند كه ده روز بعد از رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روزی از خانه بیرون آمدم علی بن ابیطالب علیه السلام پسر عموی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به من رسیده و فرمود: ای سلمان تو بعد از رحلت رسول خدا به ما جفا نمودی، عرض كردم: ای محبوب من، ای ابوالحسن، كسی همچون شما مورد جفا قرار نمی گیرد، ولی حزن و اندوهم بعد از رسول خدا به درازا كشید و باعث شد نتوانم به زیارت شما بیایم،حضرت فرمود: ای سلمان برو به منزل نزد حضرت فاطمه دختر رسول خدا، زیرا او مشتاق دیدار تو است می خواهد از


تحفه ای كه از بهشت برایش آورده اند به تو بدهد، عرض كردم: آیا مگر بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم برای آن حضرت از بهشت تحفه و هدیه می رسد؟ فرمود: آری، دیروز رسید.

سلمان فارسی گوید: دوان دوان خود را نزد حضرت زهراء علیهاالسلام رسانیده، دیدم حضرت نشسته و بر روی خود عبائی انداخته كه وقتی سرش را با آن می پوشاند پاهایش نمایان می شود و وقتی پاهایش را می پوشاند سرش دیده می شود، همینكه چشم حضرت به من افتاد خود را پوشانیده و فرمود: ای سلمان، بعد از رحلت پدرم به من جفا كردی، عرض كردم: ای حبیبه من، آیا من به شما جفا نمودم؟ فرمود: پس چه كسی؟ بنشین، و آن چه كه به تو می گویم خوب فراگیر.

من دیروز در همین جا نشسته بودم و در منزل بسته بود و درباره بریده شدن وحی و قطع رابطه با ملائكه با ما با خود می اندیشیدم، به ناگاه دیدم در منزل خود به خود باز شد و سه كنیز خوش سیما كه به زیبائی و خوشبوئی و طراوت آنان تا آن وقت ندیده بودم وارد شدند، چشمم كه به آنان افتاد از جا حركت كرده و اظهار ناآشنائی نموده به طرف آنان رفته و گفتم: پدرم فدای شما باد آیا از اهالی مكه و یا اهل مدینه می باشید؟

گفتند: ای دختر رسول خدا ما اهل مكه و مدینه نیستیم و نیز از ساكنان و اهالی زمین نمی باشیم، ما حوریه هائی از حورالعین بهشتیم، ای دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پروردگار مهربان و عزیز، ما را نزد تو فرستاده و ما مشتاق و دوستدار تو هستیم.

من از یكی از آنان كه فكر می كردم از دیگران بزرگتر است پرسیدم اسم تو چیست؟ گفت: اسمم مقدوده است، گفتم: به چه مناسبت به این اسم نامیده شده ای؟ گفت: من برای مقداد بن اسود كندی صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آفریده شده ام. از دومی پرسیدم اسم تو چیست؟ گفت: ذره، گفتم: به چه مناسبت اسمت ذره است با اینكه در چشم من بسیار بزرگی؟


گفت: من برای ابوذر غفاری صحابی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آفریده شده ام. به سومی گفتم: اسم تو چیست؟ گفت: سلمی، گفتم: به چه مناسبت سلمی نامیده شده ای؟ گفت من متعلق به سلمان دوست و خدمتگزار پدر تو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشم.

حضرت فاطمه فرمود: بعد برای من خرمائی مانند خشگانه (نان جوزی) بزرگ كه سفیدتر از برف و خوشبوتر از مشك اذفر بود درآورده آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام به من گفت: ای سلمان امروز با این خرما افطار كن و فردا هسته آن را برایم بیاور، و یا فرمود (پوسته وسط آن را- ریگ های آن را)

سلمان گوید: خرما را گرفته و از حضورش مرخص شدم به هیچ گروهی از صحابه نگذشتم مگر اینكه می گفتند: ای سلمان آیا با خود مشك داری، گفتم: آری، به هنگام افطار، روزه ام را با آن باز كردم، نه هسته ای داشت و نه ریگ و نه خاشاكی، روز بعد نزد آن حضرت رفته و عرض كردم من دیروز روزه ام را با تحفه و هدیه شما باز كردم آن خرما نه هسته داشت و نه خار و خاشاكی.

فرمود: ای سلمان، هیچ گاه هسته و خاشاك نخواهد داشت زیرا از نخلی روئیده است كه خداوند آن را در دارالسلام (بهشت) به وسیله سخنی كاشته است كه پدرم حضرت محمد به من آموخت و من آن را صبح و شام می گویم. [1] .



[1] بحارالانوار 43/ 66- 67، و جمله اي كه حضرت زهرا تكرار مي كرد اشاره به بحث دعاي نور است كه در صفحه 230 كتاب آمده است.